سارابانوسارابانو، تا این لحظه: 28 سال و 14 روز سن داره
همسرمهمسرم، تا این لحظه: 33 سال و 1 ماه و 17 روز سن داره
زندگی عاشقانه ی مازندگی عاشقانه ی ما، تا این لحظه: 7 سال و 8 ماه و 15 روز سن داره
سالروز عقد و مال هم شدنمون😍سالروز عقد و مال هم شدنمون😍، تا این لحظه: 8 سال و 5 ماه و 27 روز سن داره
یاسینیاسین، تا این لحظه: 4 سال و 22 روز سن داره

♡بوی بهشت♡

ساراخانوم،فارغ التحصیل روانشناسی،مامان یه فرشته ی الهی

زایمان و ورود آقا یاسین به زندگی مامان و بابا

1399/1/25 15:35
نویسنده : سارابانو
250 بازدید
اشتراک گذاری

سلاااااام

خیلی دیر اومدم وبلاگت رو بروز کنم ولی واقعا وقت نکردم و حالم خوب نبود.

خب از اول شروع کنم بگم این ماجرای طولانی زایمان رو

گل پسرم هفته ی اخر ماه نهم خیلی چشم انتظارت بودم ولی خبری از علائم زایمان هم نبود و تاریخ ۱۶ فروردین ماه سال ۹۹ من رفتم بیمارستان ک دکتر وضعیتم رو چک کنه تاریخ زایمان برام زدن ۱۷فروردین 

۳۹هفته و ۵ روزه بودم ک رفتیم بیمارستان و نوارقلب از گل پسرم گرفتن ولی متاسفانه جوابش خوب نبود😔 بهم گفتن همه چیزش عالیه فقط حرکات بچه خیلی کم شده و این خطرناکه باید بری سونو بدی

خلاصه توی این وضعیت نابه سامان این روزا و بیماری کروناویروس ک الان دنیا رو درکیر خودش کرده و همه تو خونه هستن رفتن بیرون با شرایط بارداری برام سخت بود همون بیمارستانم مجبوری رفتم حالا اینا گفتن سونو هم برو...خیلی استرس کشیدم خیلی اذیت شدم و نگران سلامتیت عزیزدلم

خلاصه رفتیم سونو و جوابش رو بردیم بیمارستان بازم گفتن خوب نیست😔😔😢

همون شب منو بستری کردن بیمارستان...خیلی یهویی... رفتم ک نوار قلب مجدد بگیرن و برم خونه دیگه ولی بعد از نوارقلب مجدد گفتن باید بستری بشی برو لباساتو عوض کن تا ببریمت بخش زایشگاه

وای نمیدونی چقدر استرس بهم وارد شد لباس عوض کردم و رفتم بدون خداحافظی و دیدن مامانم و عشقم😭

بستری شدم و مدام پست سرهم بهم سرم فشار میزدن و نوار قلب میگرفتن...گفتن تا سه روز این کارارو میکنیم بعد سه روز میبریمت اورژانسی برای سزارین

نمیخام دقیقا بگم زمان بستری شدنم چقدر سخخخخت بود میتونم هر لحظشو بگم برات ک چی کشیدم و جقدر از لحاظ جسمی و مخصوصا روحی داغون شدم ولی نمیگم ک خاطراتش نمونه کاش خدا ازم قبول کنه...بگذریم..........

خلاصه بگم برات که

روز ۱۸فروردین ماه سال ۹۹  شد بهترین روز زندگی من🤩😍🤩😍

ساعت ۸صبح بود ک در کمال ناامیدی بودم و همچنان اشکم سرازیر بود ک یهو کیسه آبم پاره شد...فوری دکتر رو صدا زدم و اومد چک کرد گف ب زودی دردات شروع میشه و زایمان میکنی

خیلی خوشحال شدم ک خدا بهم رحم کرد و سزارین نشدم و دردام شروع شدن

پنج دقیقه بعد پاره شدن کیسه اب دردام شروع شدن...از ساعت ۸ تا ۱۰ دردام قابل تحمل بودم بعد ماما همراهم سریع اومد بالاسرم و ماساژم میداد از ساعت ۱۰ ب بعد دردام شدییییییییییید شدن واقعا دردایی ک کشیدم قابل بیان نیستن ک بگم چقدر بد بودن...ماماهمراهم خداخیرش بده خیلی کمکم کرد با روش های زایمان اسان برام دردامو کم کرد و همش میگفت نفس عمیق بکش

منم به حرفش گوش میدادم و اصلا داد و بیداد الکی نکردم فقط بینش حرف میزدم😅 وسط دردا میگفتم من پسرمو زنش نمیدمممم خیلی درد داره 😂 خلاصه تا ساعت ۴ و ۴۰ دقیقه ی عصر روز ۱۸ فروردین ماه صدای قشنگت تو گوشم پیچید و انتظار تموم شد و من اون قیافه ی ناز و پاکت رو دیدم عزیزدلم

اولش گریه کردی بعد آرووم شدی و مدام اطرافت رو نگا میکردی...

وای نمیدونم چجوری حسم رو بیان کنم

بهترین حس دنیا😍 لطفی ک خدا فقط در خق ما زن ها کرده ک میتونیم مادر بشیم😍خوشبختی یعنی خدا خلق کنه و تو بدنیا بیاری این یعنی لمس دستان خدا😍

واقعا دستای خدا رو حس کردم وجودش رو درک کردم ن اینکه قبلا درک نکرده بودم با بدنیا اوردن یه موجود کوچولوی پاک واقعا قدرت خدا رو از نزدیک دیدم

الحمدالله کماهو اهله🙏

با دیدنت لبخند رو لبام نشست بعد اون همه درد و با عشق نگات میکردم اولین دعام ظهور امام زمان (عج) بود و بعد یه عالمههههه برای همه و فرشته کوچولوم دعا کردم😍🤗

بعدش رفتیم تو یه اتاق جدا و بلافاصله بعد زایمان بهت شیر دادم و تو خداروشکر بلد بودی و راحت خوردی. بعدشم کنارهم استراحت کردیم و چه شیرین بودن اون لحظات قشنگ🤩

الحمدالله برای داشتنت پسرم

الحمدالله کما هو اهله

خداروهزارمرتبه شکر ک تورو بهمون داد.

مامان فدات بشه الهی ماشاءالله بهت با وزن ۳۵۰۰ و قد۵۲ بدنیا اومدی😊😍🤩

عکسارو‌ پست بعدی میزارم

 

پسندها (2)

نظرات (1)

زهرا‌بانوزهرا‌بانو
25 فروردین 99 15:46
قدم نو رسیده مبارک سارا جون. انشاءالله زیر سایه پدر و مادرش سلامت باشه
سارابانو
پاسخ
خیلی ممنونم عزیزم